یه سرباز گمنام مولای من !
برایم دشوار است در فراقت قلم در دست گیـرم
و با این همه حقارت توصیفت کنم
و در مدحت صفحه ای بنگارم
گستاخیست !
امـا هر که هستم هر چه هستم
تو را دوست دارم
و به تو وابستـه ام
کلمات تاب و توان توصیفت را ندارند
مهدی من !
نام زیبایت را بر صفحه صفحه ی دل کوچکم حک کرده ام و هرگز
نمی گذارم گرد و غبار دوریت آن را کهنـه سازد
محبوب من !
خودت را از خودت خواستن شیرینی مناجات من است
یاری ام کن !
بـه امیـد یک نگـاه !
دوست داشتن « او »
حکایتی است که
سخت است گفتنش ...
سخت است نوشتنش ...